محل تبلیغات شما

دراین مقاله به معنی و کاربرد کلمۀشاه» در ادبیات می پردازیم و در نهایت، استفاده و یا عدم استفادۀ آن را به خواننده موکول می‌نمائیم:

خوتای» در زبان پهلوی به معنی شاه» است. این معنی در دورۀ اسلامی نیز چندگاهی رایج بود. ملوک بخارا و ملوک گوزگانان را بخاراخداه» و گوزگانان خداه» یعنی بخاراشاه(شاه بخارا) و گوزگانان شاه(شاه گوزگانان) می‌خواندند و در تاریخ بخارا نیز کلمۀ بخاراخدات(خداه) به معنی شاه بخارا» دیده شده است. درشاهنامه هم چند بار خدای» به معنی شاه» آمده است."فردوسی" فرماید:

برون رفت مهراب کابل خدای          سوی خانۀ زال زابل خدای

و "دقیقی" گوید:

مگر شاه ارجاسپ توران خدای       که دیوان بدندی بپیشش بپای

کلمۀ دیگری نیز از زبان پهلوی به همین معنی در زبان فارسی از نخستین قرون هجرت تا دیرگاهی معمول بود و آنخداوند» است که اغلب و در بیشتر از کتب معنی شاه» از آن مستفاد می‌گردد. ولی از همان اوان میان کلمۀ خدای و خداوند» تفاوتی بود بدین معنی که خدای و خدا» را بتدریج به معنیالله» و خداوند» را به معنی شاه و صاحب» استعمال کردند و در بیت ذیل از "عبدالملک برهانی" فرق این دو کلمه بخوبی آشکار است:

من رفتم و فرزند من آمد خلف صدق                       او را به خدا و به خداوند سپردم

و در این بیت از لبیبیخداوند» به معنی صاحب و آقا» استعمال شده است:

یک بندۀ مطواع به از سیصد فرزند                کان مرگ پدر خواهد و این عمر خداوند

خدا» نیز گذشته از معنی شاه در دوره های اسلامی، گاه به معنی صاحب و رئیس» استعمال شده است؛ مثلاً در لقب مشهورسامان خداه»جدّ سامانیان و در کلماتدهخدا» و خانۀ خدا» و کدخدا» و ناخدا» همه معنی صاحب و رئیس و بزرگ» وجود دارد و حتی ممکن است تصور کرد که معنی شاه و الله» هم از همین معنی اصلی خدا»(یعنی صاحب و مالک)آمده باشد؛ چنانکه کلمۀ رب» عربی نیز اصلاً به معنی مالک» استعمال می‌شد(مثلاً در ترکیب رَبّ البَیت و رَبّ الدار) و سپس به مناسبت همین معنی اصلی بجای الله» استعمال شد.»(صفا، 1363، 65)

کلمۀ شاه» از ریشۀ باستانی خشایثیَ» ساخته شده، تنها کلمه‌هایی که در زبان فارسی با واژۀ شاه» هم ریشه‌اند: شایسته، شاید و شایان» هستند. در دوران ساسانی از واژۀ خسرو» نیز استفاده می‌شده است؛ مانند: خسرو پرویز یا خسرو انوشیروان. شاهنشاه» شکل ادبی شاهان‌شاه» است که معنی شاه شاهان» می‌دهد. پس از اسلام واژۀ شاه» دو معنای متفاوت یافت: ۱- پیشوای مذهبی ۲- فرمانروا. اگر واژۀ شاه» پیش از نام بیاید منظور، پیشوای مذهبی است؛ مثل: شاهچراغ، شاه نعمت الله، شاه عبدالعظیم. پس از اسلام فرمانروایان ایران، لقب شاه» را برای خود انتخاب نمی‌کردند: سامانیانامیر»: امیر اسماعیل و غزنویانمَلِک» که نامی قرآنی بود: ملک محمود، ملک مسعود و سلجوقیان و خوارزمشاهیانسلطان»: سلطان سنجر و . ایلخانان مغولخان» که واژه‌ای مغولی است و مؤنث آن می‌شود:خانـُم»که امروزه در فارسی کاربرد فراوان دارد. صفویان: برای اولین بار شاه» را به کار بردند؛ اما نه به عنوان فرمانروا، بلکه به سنت سلسله‌های متصوف، شاه» را پیش از نام نوشتند؛ یعنی خود را رهبر معنوی می‌دانستند: شاه اسماعیل، شاه تهماسب، شاه عباس؛ ما به عباس‌شاه یا اسماعیل‌شاه بر نمی‌خوریم. با قدرت گرفتن نادر قلی که بزرگ‌زاده هم نبود برای اولین بار به سنت پیش از اسلام، نام شاه پس از اسم قرار گرفت: نادرشاه. دورۀ زندیه: مجدداً خان، (زندیان حکومت را از آن آل صفویه می دانستند و تا زمان پیدا شدن فرزندی از صفویان به خود لقب وکیل رعیت یا خان ایران دادند؛کریمخان تاجگذاری نکرد) قاجاریه: با آقا محمدخان آغاز می‌شود که شاه نبود. از دورۀ فتحعلی میرزا به شکل عجیبی رجعت به ایران پیش از اسلام شروع می‌شود. او خود را به جای فتحعلی خان، فتحعلی شاه» می‌نامد، به سبک شاهان باستانی کتیبه نویسی می‌کند، ریش و محاسنش را شبیه شاهان، منقوش در کتیبه‌ها آرایش می‌کند، لباس‌های آنان را به تن می‌کند؛ حتی تاجی که بر سر می‌گذارد به سبک شاهان باستانی (آنچنان که در کتیبه‌ها می‌دید) است و نامش را هم تاج کیانی بر می‌گزیند. پس از فتحعلی شاه تا زمان سقوط شاهنشاهی در ایران همچنان نام شاه» پس از اسم می‌آمد.»(جی پلاس)

واژۀ شاه‌» در زبان پارسی به معنای ‌بزرگ‌» و ‌برجسته» است. در زبان پهلوی ساسانی (پارسی میانی) نیز درست مانند پارسی امروزی این واژه را ‌شاه» می‌گفتندکه از زبا‌ن سنسکریت‌» ریشه گرفته است ودر آن زبان شا‌س» گفته می‌شد و در اوستا هم ساستر» بوده که پسوند ‌تر» به واژۀ ریشه ای ساس‌» افزوده شده است.ساستر‌» در زبان سنسکریت درکاربرد ‌راننده‌» و راهنما» بکار می‌رفته و پیش از آنکه این واژه از سنسکریت به زبان پارسی کهن بیاید. ایرانیان کهن، بهبزرگ و سرور» خشَتَرِه‌» هم می‌گفتند که این واژه نیز از ریشۀ سنسکریت ‌کشَتَرَه» گرفته شده بود. کشَتَرَه» یعنی کسی که از تیره کشَتَر‌ی» است و چون این تیره همیشه درکارهای لشکری و مردمی، فرمانروایی و سروری می‌کردند، رفته رفته واژۀکشَتَرَه» به معنای فرمانروا و رهبر وبزرگ» بکار رفت. بر این پایه واژه ‌کشَتَرَه» به ‌خشَتَره» و سپس به ‌شاستره‌» و ‌شاستر» ‌و شاس‌» و شاه» دگرگون شد و چون این ‌بزرگ» همۀ کارهای تیرۀ زیر فرمان خود را سرپرستی می‌کرد ، واژۀ ‌شاه‌» درکاربرد: ‌فرمانروا، رهبر، همه کاره و خدیو» برای او بکار رفت. فراموش نکنیم که از واژۀخشَتَره‌» شاخۀ دیگری هم روییدکه ‌خسرو» نام گرفت و پیشنام شاهان ساسانی بود. (برخی از واژه شناسان ریشۀ واژۀ ‌خدو» را ‌هوسِرو» نوشته‌اند. در جایی که ‌هوسِرو» ریشۀ واژۀ ‌خسرو» است). برخی دیگر از واژه شناسان برآنندکه واژۀ ‌کشَتَرَه» یک واژه پیوندی است واز دو بخش (کشه + تره) پدید آمده و در زبان سنسکری‌ کشَه‌» به معنای ‌ویرانی‌» و پسوند تَرَه» نیز از ریشه‌ تَری» درکاربرد ‌نگهبانی» و‌ نگهداری» (محافظت) است، پس ‌کشَتَره» یعنی کسی که سرزمین و مردم زیر فرمان خود را از ویرانی و تباهی‌» نگهبانی کرده، به دور می‌دارد. با این همه واژۀ ‌شاه» از دوران کهن تا امروز دارای یک معنای گسترده و همگانی است یعنی بزرگ‌» و هرگاه خواست ایرانیان کهن کسی بودکه تاج بر سرگذارده وکشور را زیر فرمان گرفته داشت، به او شهریار‌» می‌گفتند و واژۀ ‌شاه» صفت او بود. (یعنی : بزرگ و سرور)همان گونه که در ساخت‌های بی‌شماری که در زبان پارسی هست، همه جا واژۀشاه‌» یعنی بزرگ.مثل: شاه توت، شاه بلوت (بلوط)، شاهباز، شاه بوی (عنبر)، شاه بیت، شاهپر ، شاهراه، شاهرود، شاهکار، شاهنامه، شاهباغ، شاهنواز. شاه تره، شاهانه، شاه پسر، شاه پسند، شاهرخ، شاهسوار، شاه فنر. شاه پرک (شاپرک) و.دربارۀ معنای راستین شاهکار بزرگ فردوسی شاهنامه» نیز شایسته است گفته شود که در زبان پارسی به کتاب نامه» گفته می‌شود. مانند:رستم نامه، اندرمه پندنامه، توبه نامه،رومه، سالنامه، سفرنامه، ساقی نامه، شناسنامه، فالنامه،کارنامه، لغت نامه، واژه نامه،گذرنامه. از سویی دیگر چون دانستیم که واژۀ ‌شاه» یعنی بزرگ، پس شاهنامه یعنی کتاب بزرگ‌» زیرا در این شاهکار تنها دربارۀ شاهان سخن نرفته و ستون راستین آن رستم» است، نه‌ شاه» یا شاهان» .»(میدوری)

مثالهایی از استفادۀ شاه» در اشعارآئینی:

1-نمود این داستانم یادآور       ز لیلا مادر شهزاده اکبر

2-شنیدستم که روزی شاه ابرار     رسول ابطحی محبوب دادار

3-الغرض چون پسر شاه شدی عازم رزم      بین چها میر علمدار دلاور می‌کرد

4-به سپاه شه دین بانگ خبردارکشید          عرض خدمت برِ فرزند برادر می‌کرد

5-بیامد شتابان شهنشاه عشق            به بالین آن کشتۀ راه عشق

6-شها! شرح داغ غمت مشکل است     

7-شنیدم چون علی آن شاه مردان         خدیو دین امیر کشور جان

8-این سخن بر همه باشد معلوم    شاهبازی نکشد منت بوم

9-همین شاهی که نام او حسین است      تنش بر خاک و رأسش بر سَنین[1] است

10-همین رعنا جوان داماد شاه است       حنابندان او در قتلگاه است

11-من سفیر خاص شاه مشرقینم

12-با برادرهای اُمّی شو جدا          از سپاه پادشاه کربلا

 


[1] تیز کرده از کارد و مانند آن(دهخدا، 1341، ج29، 689)

صفا، ذبیح الله، (1363). حماسه سرایی در ایران، چاپ چهارم، تهران:امیرکبیر.

آِیا کلمۀ «شاه» را برای اهل بیت(علیهم السلام) بکار ببریم؟

مرثیه ی امام حسن و پیامبر(علیهم السلام)

نوحۀ زمینه:سه معصوم(پیامبر،امام حسن و امام رضا-علیهم السلام-)

شاه ,معنی ,شاه» ,واژۀ ,زبان ,نیز ,در زبان ,به معنی ,و در ,را به ,پیش از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Midnight اسد معانی